ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ روز پدرو اتفاق شوم آن روز ◕‿◕

سلام ناناز مامانی.   خوبی فدای چشات شم؟ تو پست قبلی برات گفتم که روز پدر اتفاق بدی برای من افتاد ولی بزار از روز قبلش برات بگم. از قبل تو فکر کادوی روز پدر برای بابایی ها و بابا رهام جونی بودم.برا همین از سایت کلپچ برای بابای ها حلیم سفارش دادم که دقیقا روز پدر بدستشون برسه. خوب تا اینجاشو بابا رهامم در جریان بود و به بابایی ها هم گفته بودیم قرار یه بسته برای ایلیا برسه خونه شما اسم شما رو دادیم تحویلش بگیرید. ولی من دور از چشم بابا رهام برای روز دوشنبه یعنی یک روز زودتر از روز پدر که شما و بابا رهام خونه تنها بودین از کلپچ عدسی سفارش دادم. وقتی رسید دستش بهم زنگ زد و معلوم بود جا خورده. خلاصه روز پدر عصر بود ک...
13 تير 1393

◕‿◕ توضیح دیر کرد ◕‿◕

سلام عشق شیرین مامان. خوبی عزیزمممم. ببخش که دیر اومدممم میدونمممم. درگیری های بسیاری داشتیممم. از کجاش برات بگم مادرممممم. من از ٧ اردیبهشت رفتم سر کار. شما رو صبح ها بابا رهام میبرد پیش مامانی و عصر برمیگردوند. وقتی میرفتی دلم خون میشد و کلی اشک میریختممم. ١٤ اردیبهشت پیش دکتر روز رخ وقت داشتیم برای چیزی که من مدتها بود به همه گوشزد میکردم ولی همه فکر میکردن من روی تو حساس شدم بعد از عمل قلبت. خلاصه این چکاپ دومت بود و دکتر گفت عملللللل. باز آب یخی بود که روی من و بابا رهام ریختن. وقت عمل برای ٢٤ اردیبهشت یعنی فردای روز پدر داده شد. کاریش نمیشد کرد تقدیر این بود و آماده بود برای رسیدن روز عمل. روز قبل عملت روز...
11 تير 1393
1